۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

شیرین

تلخه ... خیلی تلخه !
یادش بخیر . چه دست پختی داشت ! به دور از هر گونه تنوع .
خیلی گذشته . اونقدر که تموم لباس هام پهنای منو فراموش کردن . عکس های بی اهمیت اون وقت ها ، افتخار این روز هام شده . به هر کی بشه نشونشون میدم و میگم : هی ! این منم . بیشتر از یه پهلوون .
وقتی بود حسرت هیچ مزه ای نبود . با طعم اون وقت هاست که خورشید و ماه پیش چشم هام میان .
کجا رفت ؟
این مزه های تلخ آدمو گرفتار می کنه . اونقدر که طعمت تلخ میشه . اونقدر که شیرین یادت نمیاد . اونقدر که ...
چرا رفت ؟
پیش چشم هام نشسته و هرچی می خوره سیر نمیشه . از کجا اومده این خاطره ی تلخ !؟هیچ کی سراغشو نگرفته بود و هیچ کی نفهمید چی شد که اومد . تنها وقتی فهمیدم همه چیز تلخ شده ، اون نبود و این اومده بود .باهام چه کار داره ؟
نه آشناست نه غریبه . اگه غریبه بود آشنا می شدیم . ولی غریبه نیست . اگه آشنا بود می فهمیدمش . ولی آشنا نیست .
کی رفت ؟
یادمه قبل ِاینهمه تلخی از دستپختش ایراد گرفتم و گفتم : فقط همین طعمو می شناسی ؟
چقدر سخته یکی پیش چشم هات بشینه ، سیر نشه و ندونی به چیت می خنده . مگه میشه این همه تلخی رو خورد !؟
باورم نمیشه یکی باشه و بگه تلخی شیرینه . ولی این مدام همینو تکرار می کنه . چی به سرت میاد اگه داروغه ت دروغه ی سیر نشدنی باشه .
وقتی دیدم شکمش ورم کرده فکر کردم سیر شده ، ولی با تمسخر گفت که بار داره . یه بار تلخ . اونقدر تلخ که شیرین یادت نمیاد . اونقدر که ...
تلخه ... خیلی تلخه